نا ایست،حتی اگر...

✿˙·٠•man manam to toyi•٠·˙✿

دیوانه می گوید:((من آبراهام لینکلن هستم.))فرد عصبی می گوید:((کاش من ابراهام لینکلن بودم.))و آدم سالم می گوید :((من منم ،تو تویی)) فردریک پرلز

بینندگان عزیز؛ از شهر مکزیکوسیتی، محل برگزاری مسابقات المپیک سال 1968،برای شما گزارش می کنیم. بیننده گزارش مراحل پایانی مسابقه دوی ماراتن هستید؛ ماده­ای که در تمام المپیک­ها بسیار مورد توجه همگان است و مدال طلای آن، گل سرسبد مدال­های المپیک.

این مسابقه به طور مستقیم در هر پنج قاره جهان پخش می­شود. کیلومتر آخر مسابقه است. دوندگان رقابت حساس و نزدیکی با هم دارند. نفس­ها به شماره  افتاده. عرق سر و روی همه دونده­ها را پوشانده؛ باید هم بپوشاند! 42 کیلومتر و 195 متر مسافت را دویدن، شوخی که نیست!

 دوندگان همچنان با گام­های ریتمیک و منظم به پیش می­روند. نظم حرکات هماهنگ دست­ها، پاها و تنفس عمیق و پی در پی­شان با صدای خاصش، آدم را یاد لوکوموتیو می­اندازد!

چقدر زیباست این استقامت مستدام. هر بیننده­ای دلش می­خواهد که این قدر استقامت و این قدر توان داشته باشد.

دوندگان، قسمت آخر جاده مسابقه را طی می­کنند و یکی پس از دیگری وارد استادیوم می شوند. استادیوم مملو از تماشاگر است. جمعیت با ورود دوندگان به استادیوم شروع به تشویق آنها می­کنند. رقابت نفس­گیری است. دونده شماره ... چند قدمی جلوتر از بقیه است. همه دونده­ها با تمام قوا دارند آخرین فشارها را می­آورند. رگ­های گردنشان از شدت فشار بیرون زده. هان، هان و .... هورا ... سینه دونده شماره .... نوار خط پایان را پاره می­کند. استادیوم سراپا تشویق می­شود؛ فلاش­ دوربین­ها لحظه­ای امان نمی­دهد...

دونده­های بعدی، یکی یکی از خط پایان می­گذرند. بعضی ها­شان بلافاصله بعد از عبور از خط پایان، چند قدم جلوتر از شدت خستگی روی زمین ولو می­شوند. خبرنگاران برای مصاحبه و عکس به سوی آنها می­دوند.

اسامی و زمان­های به دست آمده نفرات برتر از بلندگوها اعلام می­شود. نفر اول با زمان 2 ساعت و ... در همین حال هنوز تک و توک دونده­هایی باقی مانده­اند که از گرد راه می­رسند و از خط پایان می­گذرند. در طی مسابقه دوربین­ها بارها نفراتی را نشان دادند که بریدند، از ادامه مسابقه منصرف شدند و از مسیر مسابقه بیرون آمدند.

من فقط یک نفر دیگر را می­بینم که دارد به آخر مسابقه نزدیک می­شود. فکر می­کنم که این دیگر نفر آخر باشد. از خط پایان عبور می­کند. داوران و مسئولان برگزاری می­آیند تا علائم مربوط به مسابقه ماراتن و خط پایان آن را جمع­آوری کنند. جمعیت هم تکانی به خود می­دهد تا آرام آرام استادیوم را ترک کند... اما.... نه، نه! صبر کنید، صبر کنید!

بلندگوی استادیوم به داوران اعلام می­کند که خط پایان را ترک نکنند. گزارش رسیده که هنوز یک دونده دیگر باقی مانده. همه سر جای خود برمی­گردند و انتظار رسیدن نفر آخر را می­کِشند.

جمعیت هم سر جای خود آرام می­گیرد. دوربین­های مستقر در طول جاده تصویر او را به استادیوم مخابره می­کنند. من الان دارم تصویر او را روی نمایشگر جایگاه خبرنگاران می­بینم. صبر کنید ببینم که او کیست؟ اگر شماره­اش را ببینم، از روی لیستی که در دست دارم نامش را برای شما اعلام خواهم کرد.

چند لحظه صبر کنید تا ... آهان. او «جان استفن آکواری» است، دونده سیاه­پوست اهل کشور تانزانیا.

بگذارید بیشتر دقت کنم. مثل اینکه مشکلی برایش پیش آمده، دارد لنگ می­زند _ پایش بانداژ شده و به نظر خونی می­آید. بینم چقدر با این جا فاصله دارد؟ از علائم کنار جاده این طور می­آید که ... اِ... این که تازه نیمی مسیر را آمده!!

حدود 20 کیلومتر تا این جا فاصله دارد. الان ایستاد، از کمر خم شد و دو دستش را روی زانوهایش تکیه­گاه کرد. چه نفس نفسی می­زند... اِ... دوباره راه افتاد، همان طور لنگ لنگان. چقدر آرام حرکت می­کند. احتمالاً به زودی از ادامه مسیر منصرف خواهد شد. این همه راه را که نمی­تواند این طوری طی کند! اما مثل این که دست­بردار نیست.

چند قدم لنگان لنگان طی می­کند، بعد انگار درد زانو و ساق مجروحش او را از حرکت باز می­دارد. چهره­اش از شدت درد، درهم می­رود. چند لحظه مکث می­کند و دوباره.... چند نفری را می­بینم که دور و بر او هستند و دارند چیزهایی به او می­گویند. به نظرم این طور می­آید که می­خواهند او را از ادامه مسیر منصرف کنند، اما با حرکت دست به آنها اشاره می­کند که کنار بروند. داوران همچنان در خط پایان ایستاده­اند.

مطابق مقررات آنها حق ندارند قبل از عبور نفر آخر از خط پایان، محل مسابقه را ترک کند.

جمعیت هم همانطور منتظر و آرام سرجایشان نشسته اند؛ نمی­دانم چرا این مردم نمی­روند پی کارشان؟! مسابقه که در واقع تمام شده، این یک نفر هم حتماً تا چند دقیقه دیگر از ادامه مسیر انصراف می­دهد. من با اجازه شما ارتباطم را قطع می­کنم تا به گزارش سایر مسابقات توجه کنید.

 

بعد از گذشت ساعتی

 

_ بییندگان عزیر، من مجدداً از محل برگزاری مسابقات دوی ماراتن برای شما گزارش می­کنم. این جا اتفاقات جالبی دارد می­افتد! دونده­ای که ساعتی قبل درباره او صحبت کردیم هنوز مسیر مسابقه را ترک نکرده و با جدیت دارد مسیر را ادامه می­دهد. نکته جالب این است که خبرنگاران نه تنها محل مسابقه را ترک نکرده­اند، بلکه خبرنگاران بخش­های دیگر هم به اینجا آمده­اند. جمعیت هم به عوض اینکه کم شود، دارد زیادتر می­شود!

«جان استفن» را در تصویر می­بینم که دست­هایش را مشت کرده، دندان­هایش را بر هم فشار می­دهد و با گام­هایی لنگان، اما استوار، همچنان به حرکت خود به سوی استادیوم ادامه می دهد...

او هنوز حدود چند کیلومتری تا خط پایان فاصله دارد! آیا او خواهد توانست مسیر را به پایان برساند؟ اینجا خورشید درحال غروب کردن است و هوا رو به تاریکی می­رود. من دوباره برای شما گزارش خواهم کرد...

 

«باز هم بعد از گذشت مدتی نسبتاً طولانی»

 

_ بینندگان عزیز، مجدداً سلام عرض می­کنم. آخرین شرکت کننده مسابقه دوی ماراتن به استادیوم نزدیک شده است و اکنون دارد وارد استادیوم می­شود... با ورود او، جمعیت حاضر در استادیوم، از جا برمی­خیزد! چند نفر در نقطه­ای از استادیوم شروع به کف زدن می­کنند، و بعد انگار از این نقطه، موجی از کف زدن حرکت می­کند و تمام استادیوم را فرا می­گیرد. نمی­دانید اینجا چه غوغایی است...
 

40 یا 50 متر بیش تا خط پایان نمانده. او دوباره نفس نفس زنان می­ایستد و خم می­شود. اکنون دستش را بر روی ساق خونی­اش گذاشته و پلک­هایش را بر هم فشار می­دهد. نفس می­گیرد و دوباره با سرعت بیشتری شروع به حرکت می­کند.

شدت کف زدن جمعیت لحظه به لحظه بیشتر می­شود. فوج خبرنگاران در خط پایان تجمع کرده اند. وقتی نفر اول این مسابقه از خط پایان گذشت، استادیوم این قدر شور نداشت! او نزدیک­تر و نزدیک­تر می­شود و ... بله ... باورنکردنی است.... او از خط پایان می­گذرد. هورااااا... خبرنگاران به سوی او هجوم می­بردند... نور پی در پی فلاش­ دوربین ها استادیوم را روشن کرده است. انگار نه انگار که دیگر شب شده. مربی او حوله­ای بر دوشش می­اندازد. از سر تا پایش عرق می­چکد، دیگر نایی برای ایستادن ندارد و ... می­افتد.

جهانیان از او درس بزرگی آموختند و آن، اصالت «حرکت» مستقل از نتیجه بود.

او یک لحظه به این فکر نکرد که نفر آخر است. یک لحظه به این فکر نکرد که برای پیش­گیری از تحمل نگاه تحقیرآمیز دیگران به خاطر آخر بودن، میدان را خالی کند. او تصمیم گرفته بود که این مسیر را طی کند و طی کرد. اصالت تصمیم او و استقامتش در اجرای تصمیمش باعث شده تا جهانیان به «ارزش» جدیدتری توجه کنند _ ارزشی که احترامی تحسین برانگیز به دنبال داشت.

 و جالب اینکه وقتی از او پرسیدند چرا با وجود اینکه می دانستی آخر می شوی، باز ادامه دادی، گفت: «من این همه راه را از کشورم نیامده ام که فقط شروع کنم، آمده ام که تمام کنم!»

راستش را بخواهید، من تا به حال چندین بار از ورزشکارانی که این داستان را می دانستند پرسیده ام که آیا یادتان هست نفر اول (برنده مدال طلا) همان مسابقه چه کسی بوده؟... جالب است که هیچ کس یادش نبود!! 


نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





[ یک شنبه 9 تير 1392برچسب:,

] [ 21:17 ] [ fateme ]

[ ]

مجله اینترنتی دانستنی ها ، عکس عاشقانه جدید ، اس ام اس های عاشقانه